مرغ سحــــــر

ناله سرکن...

مرغ سحــــــر

ناله سرکن...

مرغ سحــــــر

من خویشاوند هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمیکند. نه ابرو درهم میکشد، نه لبخندش ترفند تجاوز به حق نان و سایه بان دیگران است. (شاملو)

دختر ۱۲ساله افغان ماهنامه کودک منتشر کرد.شماره نخست ماهنامه کودک افغان در ماه جوزا/خرداد منتشر شد.حسینا معاصر دانش آموز صنف هشتم مکتب/مدرسه، مدیر مسئول و صاحب امتیاز این ماهنامه است.این ماهنامه در پنجصد تیراژ و در سی و دو صفحه رنگی منتشر شده است.محتویات این ماهنامه به زبان های پشتو د فارسی دری است.برخی از منتقدان، این مجله را در نوع خودش در افغانستان "بی نظیر" خوانده اند.

  • mahmood farzin

حسین پناهی(ششم مرداد1335 -1383)

و رسالت من این خواهد بود

تا دو استکان چای داغ را

از میان دویست جنگ خونین

به سلامت بگذرانم

تا در شبی بارانی

آن ها را

با خدای خویش

چشم در چشم هم نوش کنیم

  • mahmood farzin


«آی آدم‌ها که بر ساحل نشسته، شاد و خندانید یک‌نفر در آب دارد می‌سپارد جان. یک‌نفر دارد که دست‌وپای دایم می‌زند.» نمی‌دانم «نیما» این شعر را در چه حال‌و‌روزی سروده است. برای که؟ ‌در چه شرایط روحی؟ راستش دیگر زنجموره کردن ‌هم، بی‌معنا شده است، هم عبث.  چه اهمیتی دارد که در این چند ماه آخر حیاتش، ‌با همان مناعت طبع همیشگی‌اش می‌گفت از کسی انتظار ندارد؛ اما دوستدارانش به هر دری زدند تا شاید کسی کاری کند و نکرد. همه مدیران فرهنگی و غیرفرهنگی که روزهایی که در بیمارستان بستری بود، ‌به امید آن‌که محبوبیتی کسب کنند، کنارش می‌ایستادند و عکس یادگاری می‌گرفتند؛ اما چشم‌هایشان را روی رنج یکی از بزرگ‌ترین چهره‌های تئاتر کشور بستند. حالا در این هرم گرما، ‌دل خیلی‌ها یخ زده است. چشم‌هایشان هم حتی. آن‌ها گریه‌هایشان را قبل‌تر کرده‌اند. همان زمان که نامه نوشتند و گفتند که دارند حجت را تمام می‌کنند. همان روزهایی که می‌رفتند بیمارستان جم و بغض‌هایشان را فرو‌می‌خوردند و جلویش می‌ایستادند و خاطره بازی می‌کردند. نوشدارو را نرساندند. لابد انتظار زیادی است که بخواهیم کسی عذرخواهی کند از این رنج. از این داغی که بر پیکره تئاتر ایران زده‌اند. یکی از بزرگان فرهنگ این دیار به دلیل نبود دارو آرام‌آرام از دست رفت.

کسی اهمیتی به این ماجرا می‌دهد؟ ‌یا همه، همچنان سرشان را زیر برف فرو‌کرده‌اند. همه آن‌هایی که به شماره افتادن نفس‌هایش را دیدند و اهمیتی ندادند. دوستدارانش به سراغش رفتند. کنارش نشستند. در آن خانه محقر اما زیبا، او را روی تخت چوبی کوچکش دیدند. دیدند که هر روز لاغرتر می‌شود. آب می‌رود. این‌بار دیگر آب رفتن یک آدم فقط در مثال‌ها نیست. مثالش«محمود استاد محمد» است که دو سال تمام با بیماری‌اش مبارزه کرد. آن هیکل تنومند‌، از آن موهای مشکی، ‌از آن سبیل معروف تهرانی‌اش رفت و درد استخوان ماند که حتی مرفین هم دوایش نمی‌کرد. داروهایش در ایتالیا موجود بود و فقط 20‌میلیون تومان نیاز بود که او که سرشار از زندگی بود، ‌در مبارزه مرگ و زندگی پیروز شود. نمایشنامه را کامل کند؛ نمایشنامه‌ای که درباره «زندان» بود. می‌خواست کارگردانی کند. از مدت‌ها قبل هر بار که می‌رفتی کنارش و می‌نشستی، می‌گفت منتظر است که تابستان شود، ‌هوا گرم شود، ‌استخوان‌هایش یاری کند تا تمرینات اجرای نمایشنامه‌اش را شروع کند. اما تابستان که آمد، ‌او رفت. تعارف که نداریم‌، مرد. مرد و برای همیشه بخشی از تاریخ تئاتر ایران را با خود برد. او سبک تازه‌ای در ادبیات نمایشی ایران پایه‌ریزی کرده بود. آسید کاظم، شب بیست و یکم، آخر بازی، دیوان تئاترال را نوشته بود. همواره از دردهای اجتماعی گفته بود. از رنج‌ها. حالا خودش شده است رنج. شده است یک بغض که تا روزگار، روزگار است در دل دوستدارانش باقی ماند. رنج از آن زمان شروع شد که ناگزیر به مهاجرت به کانادا شد. 13 سال در غربت ماند. نفس کشیدن در غربت برای یک «بچه تهرون» خیلی سخت است. به ایران هم که برگشت، ‌فرقی نمی‌کرد. جور دیگری در غربت ماند. کافی است نگاهی به تعداد نمایش‌های روی صحنه‌اش بیندازیم، تعداد اندکش شرم‌آور است. او اما تن به هیچ چیز نداد. نرفت در اتاق فلان مدیر بایستد، ‌نشست در خانه‌اش و نوشت. قصه و رمان و شعر و نمایشنامه. هیچ‌یکشان را هم نداد تا چاپ کند. نشست در خانه‌اش و به گل‌ها و گیاهانش رسید. لاله عباسی‌ و نیلوفرهای رونده‌اش. یاس‌هایش که می‌گفت غروب که می‌شود بویش، ‌مستش می‌کند. درختچه چینی‌اش. اصلا باید بی‌خیال تمام این حرف‌ها شد. او آرام گرفته است. می‌ماند دل‌ گر‌گرفته ما که او هم آرام می‌شود. چند روز که بگذرد‌، می‌مانیم با درد‌دل‌های از سر سیری و غصه‌هایی ناتمام.

سما بابایی- روزنامه بهار

  • mahmood farzin

هنرمند اگر باشی، در رویارویی مردم با حکومت از مردم اگر فاصله بگیری، خیلی زود به وضعی می‌افتی که مثلاً علیرضا افتخاری افتاد در وقایع پس از انتخابات ۸۸. مردم پس‌ات می‌زنند. چپ‌چپ نگاهت می‌کنند. بیش‌تر اوقات هم اصلاً نگاهت نمی‌کنند. حاکمان به قاعده‌ی روزگار در رفت و آمد اند. عاقبت از آنان مانده می‌شوی و از مردم رانده. اما دست‌ها و آغوش مردم همیشه باز است. کافی ست وقتی نگاه‌شان می‌کنی، بی هیچ حرفی حتا، شرم و پشیمانی در چشمانت ببینند. چه رسد به آن که فرزندت در حاشیه‌ی ماجرای سوءاستفاده‌ی احمدی‌نژاد و مشایی از عزت‌الله انتظامی هنگام ثبت‌نام در وزارت کشور دست به نامه شود خطاب به انتظامی و با زبان بی‌ِبانی بگوید که آی مردم، پدرم علیرضا افتخاری را ببخشید و ادعا کند که فریبش دادند و الی آخر.

آغوش مردم باز است حتا اگر هنگامی دست به نامه و بیانیه نوشتن شوی که زنگ عزیمت احمدی‌نژاد و دار و دسته‌اش به هوا خاسته و باد جهتی دیگر یافته است. تو فقط برگرد علیرضا افتخاری. تو خواننده‌ی درجه‌ی یکی نیستی، اما جایگاهت در حد «نیلوفرانه»‌ی زیبایت در میان مردم محفوظ است. کافی ست فقط برگردی. فقط جان خودت، جان این مردم، جان همان استاد شجریانی که برایش در ایسنا نامه نوشته‌ای، دیگر چیزی ننویس. یا اگر می‌نویسی، من حاضرم آن را پیش از انتشار، رایگان ویراستاری کنم تا هنگام بازگشت به مردم، دستِ‌کم مضحکه نشوی. بند بندِ خنده‌دار نامه‌‌ی سرگشاده‌ات، لحن کودکانه‌ی آن، حتا عنوان حیرت‌انگیزش یک طرف، این یک سطر شاهکارش یک طرف که خطاب به محمدرضا شجریان نوشته‌ای: "...کسی نیست ترقه‌ای به زمین بزند تا همه از حصاری که سرمای وجودمان را احاطه کرده، بیدار شویم." برگرد آقای افتخاری، ولی لطفاً بدون نامه، بدون حرف. ما هم قول می‌دهیم بازگشت شما به جمع خس و خاشاکیان را گرامی بداریم.

نوشته از:رضاشکراللهی

[متن کامل نامه‌ی علیرضا افتخاری به محمدرضا شجریان]

  • mahmood farzin

زنده یاد مرّیخی(معروف به دولت)از آدمهای بی شیاه پیله ی روزگاربود که به شیوه ی دم غنیمت دان روزگار را دست به سر می کرد.میگویند چاشتگاه روز آخر یکی از ماه های رمضان که در عید فطر بودن یا نبودنش شکّ و شبهه بود ؛دولت در میدان توی ده بیدگل با چند نفر از هم مسلکهایش سیگار چاق می کرد که خبر آوردند امروز عید فطر است و ماه رمضان تمام شده .دولت هم پکی به سیگارش زد و گفت:خوبه سالی یه روز هم از ماه روزه کم کنند تا چند سال دیگه ؛کارش تموم شده و ما هم راحت میشیم.

حالا شده حکایت فتوایی که آیت‌الله بیات زنجانی منتشر کرده:

کسانی که روزه می گیرند ولی تاب و تحمل تشنگی را ندارند، فقط به اندازه ای که جلوی تشنگی شان را بگیرد می توانند آب بنوشند و در این حالت روزه شان باطل نبوده و قضا هم ندارد."

فقیهان اگر جسارت به خرج داده و با همین فرمان فقاهت کنند تا چند سال دیگر تفاوتی بین روزه گرفتن من با روزه گرفتن آنها و مقلدانشان نخواهد بود.

پی نوشت ها: 

1- فتوای  آیت‌الله بیات: آب بخورید در حدی که تشنگی برطرف شود ، روزه باطل نمی شود!

2-آیت الله مکارم: مگر می شود هم روزه دار بود و هم آب نوشید؟/ با دین مردم بازی نکنید؛ خداوند همه را به راه راست هدایت بفرماید

  • mahmood farzin

مرغ سحر

۰۴
مرداد

آهنگ بی کلام مرغ سحر

نوازنده تار:ریحانه منعمیان       نوازنده تنبک:مریم فرزین

برگرفته از نخستین نشست اهالی موسیقی آران و بیدگل-ششم تیرماه نود و دو

برای مشاهده یا دانلود این ویدیو به اینجا مراجعه کنید.

  • mahmood farzin

شاملو تحصیلات آکادمیک نداشت. در آخرین کارنامه‌اش دو تجدیدی از دیکته و شیمی در کلاس هشتم دارد. او بعد از آزادی از زندان مدرسه نمی‌رود، با وجود این در رضاییه سر کلاس می‌نشیند ولی دوام نمی‌آورد، به تهران می‌آید و تلاش برای انتشار مجله. هم سرسخت و معترض بود، هم مهربان و انسان.آنچه در ادامه می‌آید گزیده‌ای است از یکی از مصاحبه‌های نگارنده با «آیدا سرکیسیان» درباره آخرین روزهای زندگی شاعر، شعر و عشق:


*ترس از مرگ هم نداشت؟
منتظرش بود. دائما می‌گفت عزراییل انگار نشانی خانه ما را گم کرده. گفتم تو هنوز ۷۴ ساله هم نشدی. جای کسی را هم تنگ نکردی. گفت آیدا من بروم که شما‌ها راحت شوید. این حرفش ویرانم کرد.
*و دوم مردادماه؟
در همین خانه بودیم. گاو گم غروب بود که شاملو در آغوش من... (سکوت...)

متن کامل:اینجا

  • mahmood farzin