مرغ سحــــــر

ناله سرکن...

مرغ سحــــــر

ناله سرکن...

مرغ سحــــــر

من خویشاوند هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمیکند. نه ابرو درهم میکشد، نه لبخندش ترفند تجاوز به حق نان و سایه بان دیگران است. (شاملو)

۱۶ مطلب در مهر ۱۳۹۲ ثبت شده است

عصر حجر

۳۰
مهر

برگشته ام به عصر حجر تیشه ام کجاست؟

تا جست و جو کنم که رگ و ریشه ام کجاست؟

هـر سو روم سَرم به سر سنگ می خورد

دلواپسم که آن دل چون شیشه ام کجاست؟

یک آسـمــان تازه کـه سنگــــــی نباشدو

برقی زند به خرمن اندیشه ام کجاست؟

بامداد جمعه 26/7/139


  • mahmood farzin

|محمدعلی سپانلو |روزنامه اعتماد

74 سال از مرگ تلخ شاعری گذشت که غزل نیمه سیاسی را به کمال رساند، در عقیده‌اش ثابت قدم ماند، تا آخرین لحظه حیاتش از آزادی نوشت و در نهایت در زندان به قتل رسید و در گوری بی‌نشان دفن شد.

حکایت سرگذشت رنج‌آمیز محمد فرخی یزدی از رشد و زندگی او در دوره‌یی نامناسب نشات می‌گیرد. او‌ زاده ادبیات و فضای مشروطه بود، اما در خفقان رضاشاهی اوج گرفت و نتوانست به شیوه همفکران همدوره‌اش ضامنی برای بقای خود و قلمش پیدا کند. اگر لاهوتی به مسکو رفت و ماند و مامور دستگاه آنان شد، فرخی در آنجا هم دوام نیاورد و راهی آلمان شد. بعد از مدت‌ها دوری از وطن وزیر دربار تیمورتاش به او امان داد تا در سال 1311 به ایران برگردد. وقتی فرخی پا به کشورش گذاشت که آخرین بقایای مشروطه هم رو به زوال بود و زندگی برای فرخی سخت‌تر از قبل شده بود. حالا پلیس بود که سایه به سایه دنبالش می‌گشت: «هرکجا روم به گردش ‌آید از پیم مفتش». این تعقیب مداوم سایه‌ها در بسیاری از اشعارش آمده است که نشان می‌دهد تمام مدت تحت نظر شهربانی بوده، تا اینکه در آخرین بازداشتش به شکایتی جعلی، فرخی را به عنوان بدهکار به زندان می‌اندازند.

زندان هم نتوانست صدای او را خاموش کند. اشعارش تندتر و گزنده‌تر خلق می‌شد و به بیرون درز می‌کرد. در 1318 شایعه دهن به دهن چرخید که به بهانه ازدواج ولیعهد زندانیان را آزاد خواهند کرد. فرخی منتظر ماند و وقتی فهمید این آزادی شامل زندانیان سیاسی نمی‌شود، اشعارش کوبنده‌تر و تندتر شد تا رییس شهربانی بی‌رحم اما هنرمند و ویولنیست چیره‌دست، مختاری دستور قتل او را به پزشک احمدی بدهد. پرشک‌نمای بی‌سوادی که شغلش قتل زندانیان بود و بعدها محاکمه و اعدام شد، سرنگی را پر از هوا کرد و به رگ شاعر تزریق کرد. هیچ‌وقت مشخص نشد خاک کدام گورستان پذیرای پیکر بی‌جان شاعر شد.

فرخی اما نه مرد و نه فراموش شد. مردم کوچه و بازار اشعارش را از حفظ می‌خوانند حتی اگر ندانند شاعر کیست و چه سرنوشتی داشت و در چه زمانه‌یی نوشت: زندگی کردن من مردن تدریجی بود. بسیاری زیر لب این شعر را زمزمه کرده‌اند «آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی/ دست خود ز جان شستم از برای آزادی» یا «ای که پرسی تا به کی در بند دربندیم ما/ تا که آزادی بود در بند، در بندیم ما» و... اما نمی‌دانند شاعرش همانی است که لب‌هایش را در زندان‌ها دوختند و در رگش هوا فرستادند و همانی است که غزل نیمه سیاسی را به کمال رساند. هر غزلی نیمی سیاسی و نیمی عاشقانه با ارزش بالای ادبی است.74سال از مرگ شاعر گذشت.‌ ای کاش دستی تاج گلی به یاد شاعر در خیابانی که به نام اوست می‌گذاشت.

پی نوشت:اشعاری از فرخی یزدی را اینجا بخوانید.


  • mahmood farzin



گفتگوی روزنامه بهار با سیمین بهبهانی به بهانه جایزه جهانی نخستین جشنواره شعر مجارستان:

چشمانم آن‌قدر ضعیف شده است که نه تنها روزنامه بهار بلکه زمینی را که روی آن راه می‌روم نیز به خوبی نمی‌توانم ببینم...من چشم مطالعه ندارم. اما دختر خانمی برای من هر روز کتاب می‌خواند....آخرین کتابی که برایم خوانده شد، مجموعه اشعار خودم بود. برای این‌که فراموش نکنم چه داشتم و چه نداشتم....دوره احمدی‌نژاد، به نظر من دوره توهین‌آمیزی به اهل قلم بود. الان نمی‌توانم آنچه را بر ما گذشت یک به یک تعریف کنم....دفترم همیشه بالای سرم هست و نیمه‌شب اگر شعری سراغم آمد، می‌نویسم. گاهی هم خط خودم را روز بعد نه من می‌توانم بخوانم و نه فردی دیگر چون خط‌ها روی هم می‌افتد.

متن کامل:اینجا


  • mahmood farzin


دیـــبا داودی(روزنامه اعتماد)

اکتبر دوست‌داشتنی ژرمن‌ها یک بار دیگر فرا رسید تا مفتخرانه سرها را بالا بگیرند و بی‌حتی ردی از تردید خود را بهترین برگزار‌کننده نمایشگاه بین‌المللی کتاب در جهان مطرح سازند.

نمایشگاهی که رسالتش همچون همتای اردیبهشتی ما اینچنین تعریف نشده است: ویترینی بزرگ برای فروش اندکی کتاب. در فرانکفورت در پنج روز سرنوشت‌ساز هر ساله اکتبر، کتاب و مسائل و مصایب مربوط به آن را چنان به بررسی و واکاوی می‌نشینند که گویی ساعتی دیگر برای پرداختن به آن بسیار دیر است. یکی از نکات حقیقتا تامل برانگیز پیرامون شصت و پنجمین نمایشگاه کتاب فرانکفورت این است که در قریب به یقین تمامی سخنرانی‌ها، نشست‌ها و گزارش‌ها موضوعی واحد قطعا مورد بررسی قرار می‌گرفت: چگونگی رقابت ناشران و توزیع‌کنندگان کتاب با ابرقدرت‌هایی به نام آمازون، گوگل و اپل. کافی است مقالات و مطالب مرتبط با نمایشگاه سال 2013 میلادی را جویا باشیم تا بدانیم کجای قافله جهانی ایستاده‌ایم. همچنان که ما نگران اخذ مجوز برای چاپ کتاب‌های کاغذی چند صد نسخه‌یی‌مان هستیم، عموم کشورها از راهکارهایشان برای چگونگی کسب درآمد بیشتر از طریق بازار فروش کتاب‌های الکترونیک داد سخن می‌رانند. براساس پیش‌بینی‌های انجام شده امریکایی‌ها تا سال 2014 نیمی از کتاب‌هایشان را به صورت الکترونیک منتشر خواهند ساخت تا پیرو تقاضای جامعه مطالعه‌گر، چرخ‌های صنعت نشر را بی‌چالش در بحران عصر دیجیتال بچرخانند. «مخاطب سنجی» و «مخاطب‌شناسی» از دیگر موضوعات مهم مطروحه در میان سخنرانی‌های انجام شده در نمایشگاه کتاب فرانکفورت به شمار می‌آید. برای مثال مدیرعامل اجرایی قدرتمندترین و بزرگ‌ترین انتشارات جهان، پنگوئن این مساله را کلیدی‌ترین نکته در جهان کتاب خواند و مدیر آمازون که بسیاری آن را هیولای عرصه کتابت می‌خوانند طی صحبت‌هایش مدام این پرسش را مطرح می‌ساخت که: «آیا کالایی که ما عرضه می‌کنیم آنقدر جذاب هست که بتواند با انواع و اقسام گزینه‌های سرگرم‌کننده موجود در بازار رقابت کند؟» ایران در حالی که نگران بقای این بیمار در حال احتزار، کتاب، است در حالی که با داشتن دغدغه بیش از این کاسته نشدن تیراژ‌های هزار جلدی‌اش روزگار می‌گذراند در حالی که بحران بی‌پولی و بی‌پشتوانگی روز به روز امنیت دست‌اندرکاران فعال در این حوزه را کمتر و کمتر می‌کند، به فرداهایی مبهم راه می‌جوید و جهان به افق‌هایی وسیع‌تر و بدیع‌تر که پیش‌تر برای خود برنامه‌ریزی کرده بود.



  • mahmood farzin


پریسا و گروه درویش

تنظیم آهنگ:رضاشفیعیان                            غزل آواز از حافظ:

بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی

خون خوری گـــــر طلب روزی ننهاده کنی

آخر الامر گل کوزه گـــــــران خواهی شد

حالیا فکـــــر سبو کن که پـر از باده کنی


http://www.mediafire.com/?vsb6w6ne24iq3yb

  • mahmood farzin


نوزدهم مهرماه سالروز تولداستاد محمد رضا شفیعی کَدْکَنی (زادهٔ ۱۹ مهر ۱۳۱۸ در کدکن تربت حیدریه) 

هیچ می دانی چرا چون موج

در گریز از خویشتن پیوسته می کاهم؟

زان که بر این پرده ی تاریک این خاموشی نزدیک

آنچه می خواهم نمی بینم

و آنچه می بینم نمی خواهم

شفیعی کدکنی

  • mahmood farzin

امشب

۲۳
مهر


و شب که می چکد از چشمهای خالیم امشب

و دل که کی جوشد در غم سفالیم امشب

میان کژمژ تاریک خاطرات زغالی

دو جرعه آتشی ام دودی ام زغالی ام امشب

بیاد سین ترک خورده سلام تنورم

و شسته رفته یک سفره نان خالی ام امشب

صفیر می کشد اینجا سماوری که نفس را…

و چکه چکه جوشان خسته حالی ام امشب

و روز می گذرد از خیال داغ چراغم

و باز غم و چراغم و بی زوالیم امشب

تمام شیشه ای ام هرمگین یاد گذشته

و مثل پنجره در فکر خوردسالی ام امشب

و شب که می شکند مست پیش چشم من امروز

و روز می گذرد باز لا ابالی ام امشب

محسن صباحی بیدگلی

  • mahmood farzin


حتما شنیده اید که جناب علیرضا افتخاری پس از سال ها سکوت وخانه نشینی تصنیقی را به خانم نسرین ستوده تقدیم کرده اند و با این خبر جنجالی بار دیگر به صحنه بازگشته اند.


من سال هاست که یادداشت سیاسی-البته نه به معنای متعارف کلمه- می نویسم و موضع آشکار و صریحی هم دارم اما این بدان معنا نیست که همه امور عالم را از منظر سیاسی ببینم و فی المثل یک بی هنر را به صرف موضع گیری سیاسی اش برترین هنرمند جهان خطاب کنم. آقای افتخاری صاحب صدایی رشک برانگیز است اما سال هاست که به جای پرداختن به موسیقی جدی، کارهایی می کند که به لحاظ هنری هیچ ارزشی ندارد. من اگر انتقادی دارم از این موضع است و نه این که بگویم چون احمدی نژاد را در آغوش کشیدی پس هنرمند نیستی و یا حالا که خانم ستوده را ستوده ای برترین هنرمندی. همان طور که به منکران هنر استاد شجریان متعرض بودم که چرا به صرف مخالفت با موضع سیاسی استاد، انصاف را فرو می گذارید و هنر والای ایشان را منکر می شوید امروز هم به طرفداران جدید آقای افتخاری که می گویند افتخاری هنرمند مردمی است، معترضم. والسلام.

سید عبدالجواد موسوی***متن کامل :اینجا

  • mahmood farzin


مصطفی ملکیان در سومین همایش مهر مولانا:

ممکن است اخلاق بر من حکم کند که باید کار «الف» را انجام دهی و مذهب حکم کند باید کار «ب» را انجام دهی. اگر من درنیابم که این دو «باید» از دو قلمرو آمده‌اند و فکر کنم که فی‌المثل هردو از قلمرو «اخلاق» آمده‌اند یا هردو از قلمرو «دین و مذهب» متحیر می‌مانم که با دو «بایدِ» ناسازگار از جانب یک قلمرو چه کنم و جانب کدام یک را بگیرم؟ اما اگر بدانم که این دو «باید» از دو قلمرو آمده‌اند و نیز بدانم هرجا میان چنین «باید»ی با «اخلاق» تعارض حاصل شد باید جانب «اخلاق» را گرفت، آنگاه از سرگردانی رها می‌شوم. چنان‌که در تقابل «باید» دین و مذهب و «باید» آداب و رسوم باید جانب دین و مذهب را گرفت و عرف و عادات را تابع دین و مذهب کرد زیرا الزاماتی قوی‌تر دارد. به همین ترتیب در تعارض قلمرو «اخلاق» و «حقوق»، حقوق را باید تابع اخلاق کرد.

متن کامل :اینجا

  • mahmood farzin

«حبیب یغمایی مدیر مجله "یغما" در خاطرات خود درباره علی جواهرکلام می نویسد: «آقای علی جواهرکلام ... در وزارت امور خارجه سمت مترجمی داشت و چون معلومات و اطلاعاتی وسیع و جامع داشت او را برای سخن‌پراکنی برخلاف (بر ضد) شوروی انتخاب کرده بودند. روزی به دفتر مجله آمد و از حال و کارش جویا شدم. جواب داد: کار من ناسزاگویی به روسیه بود و اجرتی کافی می‌دادند. اما امروز اطلاع دادند که چون مناسبات ایران و روسیه بهبودی یافته و زبان بدگویی بسته می‌شود، حقوق تو قطع می‌شود. بعد با خنده گفت: به اداره رادیو رفتم و به آنها گفتم آقا وظیفه من ناسزاگویی و فحاشی است. حالا روس نباشد، انگلیس باشد، چین باشد. چرا حقوق مرا قطع می‌کنید؟»

(لطیفه های سیاسی / محمود حکیمی / ص 80)

روایتهای اینچنینی، درک حال این روزهای بعضی را آسان می‌کند.

پی نوشت:  حسین شریعتمداری:


  • mahmood farzin