"فرمود تا وی را در خانهای کردند، سخت تاریک چون گوری، و به آهن گران او را
ببستند و صوفی سخت در وی پوشیدند و هر روز دو قرص جو و یک کفه نمک و سبویی آب او را
وظیفه کردند و مشرفان گماشت که انفاس وی میشمردند و بدو میرساندند... و آخر
بفرمود تا او را کشتند..."
این تنها "بزرگمهر" نبود که "انوشیروان" وی را به توطئه علیه حکومت متهم کرد، و
چنان که بیهقی روایت کرده، به شکلی فجیع قربانی کرد.
محمد مصدق نیز که با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از صدر دولت ملی به زندان منتقل شد،
اتهامی مشابه را آزمود و مرگی غریب داشت.خیانت و اقدام برای برهم زدن اساس حکومت ترتیب وراثت تخت و تاج و تحریض مردم به
مسلح شدن بر ضد قدرت سلطنت، محورهای کیفرخواست دادستان ارتش علیه نخست وزیر ملی
بود.
در مهرماه سال کودتا، برای مصدق حکم اعدام پیشبینی شد.دادستان ارتش حتی مصدق را در جریان دادگاه، "تکفیر" کرد و گفت، او "با این
اعمالی که کرده مرد مسلمانی نیست" و "ایمان ندارد".اما بزرگترین محاکمه تاریخ سیاسی معاصر ایران، به عرصهای برای بیان صریح
دیدگاههای رهبر نهضت ملی مبدل شد.
او در گام نخست، صلاحیت دادگاه را به پرسش کشید، آن را غیرقانونی دانست و تصریح
کرد، دادگاهی که میتواند وی را محاکمه کند، دیوان کشور است و آن هم با اجازه
مجلس.مصدق همچنین بر برگزاری دادگاه با حضور هیئت منصفه، بهدلیل سیاسی بودن اتهام،
تاکید داشت.در جریان برگزاری دادگاه، دفاعیات خود را هوشمندانه در اختیار خبرنگاران
گذاشت.و با استفاده از فرصتی که یافت ملاحظاتی مهم را مطرح کرد؛ نکاتی که ناشی از
رویکردها و نگاه دموکراتیک وی بود.
به عنوان نمونه تصریح کرد: "اگر شاه بتواند هر وقت میخواهد اعلان جنگ دهد هر
وقت هم خواست صلح کند پس مردم چه کارهاند؟ پس مجلس چه کاره است؟"
مصدق نه نتیجه کار کودتای آمریکایی ـ انگلیسی را پذیرفت و نه تغییر غیرقانونی
دولت را؛ در دادگاه گفت: «من ترس و واهمهای از کسی نداشتم و ندارم؛ امروز هم که در
زندان شما هستم و زیر دست یک نظامی بسر میبرم، به حول و قوت الهی این شهامت را
دارم که بگویم من نخست وزیر قانونی ایران هستم.»
نخست وزیر برکنار شده با کودتا، گامی از مواضع خود عقب نگذاشت: "مسلک من، مسلک
حضرت سیدالشهداست. آنجایی که حقی در کار باشد از همهچیزم میگذرم؛ نه زن دارم، نه
پسر، نه دختر؛ هیچچیز ندارم، مگر وطنم."
او جریان محاکمه را به مجالی برای امیدبخشی به همراهان جنبش ملی، مبدل ساخت: "به
مردم رشید و عزیز ایران، زن و مرد، تاکید میکنم که در راه پرافتخاری که قدم
برداشتهاند از هیچ حادثهای نهراسند و یقین بدانند که خدا یار و مددکار آنها
خواهد بود."
چنانکه پیشبینی میشد و بر خود مصدق نیز آشکار بود، او محکوم شد. دادگاه
تجدیدنظر حکم دادگاه بدوی را تأیید کرد و برای مصدق مجازات سه سال حبس ثبت شد. حکم
البته جای دیگری انشاء شده بود.کرمیت روزولت، چهره اصلی کودتای ۲۸ مرداد و افسر بلندپایه "سیا"، به نقل از شاه
ـ در دیدار با وی ـ مینویسد: "اگر دادگاه نظر مرا بهکار بندد، مصدق به سه سال حبس
در ده خود محکوم خواهد شد، و پس از آن آزاد خواهد بود که در محوطه ده، و نه در
خارج آن، رفت و آمد کند."
اینچنین، نخستوزیر دولت ملی، محبوس و بعد محصور و زیر نظارت نیروهای نظامی و
امنیتی، در قلعه احمدآباد محدود شد.در نامهای که یکسال پیش از مرگ برای یکی از بستگانش نوشته، گفته است: "اکنون
حدود ده سال است که از این قلعه نتوانستهام خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی
سیر شدهام... گاه میشود که در روز چند کلمه هم صحبت نمیکنم... این است وضع زندگی
اشخاصی که یک عقیدهای دارند و تسلیم هوا و هوس دیگران نمیشوند."
ستاره فرمانفرمائیان، دختر دایی مصدق مینویسد: "هر بارکه یکی از فرزندان مصدق
به احمدآباد میرفت، درخواست میکردم که همراه او بروم. میگفتم که میتوانم خود را
دختر مصدق جا بزنم. اما آنها میگفتند که ساواک همهچیز را میداند و همهکس را
میشناسد و این کار غیرممکن است. در آبان ۱۳۴۵ ناگهان خبر دادند که میتوانم از پسر
عمهام دیدار کنم. صورت کشیده ومهرباناش، که برای بسیاری از ایرانیان یادآور دوران
مبارزه و سرفرازی ملی بود، دراثر سالخوردگی و سالهای پر درد تبعید و انزوا و
تنهایی چندان ضعیف شده بود که گویی کرباسی زردرنگ را در چهرهاش کشیده باشند... از
چشماناش هنوز درخشش هشیاری میجهید و زنده و پرانرژی مینمود و با شگفتی میدیدم
که از درون تغییری نکرده و شخصیت او استواری همیشگیاش را حفظ کرده است."
و این در حالی بود که از سرطان در رنج شده بود. از احمدآباد به منزل
فرزندش، و
از آنجا به بیمارستان نجمیه منتقل شد، تا ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ فرا رسید.پروانه
فروهر حکایت تدفین پیکر پیشوای نهضت ملی را چنین روایت میکند: "دستهای
دکتر سحابی که تازه از زندان آزاد شده بود آخرین شستوشوی بدن مصدق را
انجام
داد.
در آن غربت نیمروز، باد زوزهکشان به هر سو میدوید تا مگر بهرغم کوشش وحشتناک
دستگاه سانسور، فاجعه را همه جا فریاد کند و صلا در دهد که شیر پیر در زنجیر، چشم
از جهان پر نیرنگ و فریب فرو بست...
با دستهای مهندس حسیبی و داریوش فروهر و با کمک بچههای ده که خاک میبردند و
سنگ میآوردند، مزار مصدق کنده و آماده شد. با رسیدن آیتالله سیدرضا زنجانی همه به
نماز ایستادند.نماز در محیطی بیشتر شبیه افسانه برپا گردید و مصدق که وصیت کرده بود در مزار
شهدای سیام تیر به خاک سپرده شود بنا بر سنت اسلامی به گونه امانت به خاک سپرده
شد…"
مرتضی کاظمیان