هم کیشان
ازجمع مهمانانی که در خانه ی دوست خوبم حسین جندقیان به بهانه جشن سده آمده بودند من آخرین نفر بودم که نیمی از برنامه را هم بدین دلیل از دست دادم.شوق دیدن چهره های دوستان ؛ سردی هوا و سستی و کرختی خودم و بهانه های معمول و غیر معمولی که می توانستند از رفتن به جلسه منصرفم کنند را به کنار زد و با تاخیر به جمع دوستان رسیدم.دوستانی که اکثرشان دغدغه های مشترکی در ذهن دارند.در طول برنامه چهره ها را یکایک برانداز میکردم یقین دارم که آنها هم به شوق دیدار هم و همان زمینه های ذهنی همگونششان آنجا بودند امّا.....
خستگی و تشویش و نگرانی موجود در صورتها نیز از مشترکات آنها بود.گویی که همه خود را چراغبانان چراغی می دانستند که روشنایی اش در گرو شب بیداری و پاسبانی ودلسوزی است .شاید این آشفتگی و دلواپسی در چهره ی جوانتر ها پنهان تر بود امّا انانکه مانند من گردنه ی چهارمین دهه عمر را طی کرده اند و یا بزودی طی می کنند نمی توانند اینگونه نباشند نسلی که دیگر چیزی برای خود نمی خواهد وچیزی هم برای خود کسب نکرده و همه دلخوشی اش سپردن امانتی ست به دست فرزندان خویش به نام راه و رسم زندگی در پرتو فرهنگ و هنر.جماعتی که خسته اند و زخم خورده ونامهربانی روز و روزگار چشیده و دل نگرانند و البته نا امید نیستند و اتفاقا امید را هم علاوه بر همه ی اندوخته های ناپیدایشان به نسل بعد از خود هدیه می کنند.این برداشت من از جمع شنبه شب دوستان اگرچه تا حدودی مشمول منطق کافر همه را به کیش خود پندارد می شود ولی چندان با حقیقت بیگانه نیست.
امید که این چراغ همیشه روشن و پر فروغ باقی بماند.- ۹۲/۱۱/۱۸
- ۷۴ نمایش