تازه ترین عکس استاد شجریان
عکس استاد شجریان در:کنفرانس خبری کارگاه سنتور و سازهای ابداعی در خانه موسیقی.
عکس از: آرش آشوری نیا - http://www.kosuf.com/
شجریان: انتشار موسیقی باید آزاد باشد(روزنامه بهـــار)

- ۰ نظر
- ۱۸ شهریور ۹۲ ، ۱۱:۴۵
- ۷۳ نمایش
عکس استاد شجریان در:کنفرانس خبری کارگاه سنتور و سازهای ابداعی در خانه موسیقی.
عکس از: آرش آشوری نیا - http://www.kosuf.com/
شجریان: انتشار موسیقی باید آزاد باشد(روزنامه بهـــار)
نهم شهریور روز در گذشت فرهاد مهراد بود.مطلبی در باره ی فرهاد نوشتم امّاآنچه می خواستم نشد.و ناچار به همین ترانه جمعه ی شهیار قنبری اکتفا میکنم.
نفسام در نمیآد، جمعهها سر نمیآد!
کاش میبستم چشامو، این ازم بر نمیآد!
داره از ابر سیا خون میچکه!
جمعهها خون جای بارون میچکه!
عمر جمعه به هزار سال میرسه،
جمعهها غم دیگه بیداد میکنه،
آدم از دست خودش خسته میشه،
با لبای بسته فریاد میکنه:
داره از ابر سیا خون میچکه!
جمعهها خون جای بارون میچکه!
دستشوییِ محل کار، مکانی است ناچار از زندگیِ کاری هر کارمندِ کلاسیکی و صد البته که بنمایهی این ناچاری، شوق رهایی.
سرشار از شوق بودیم چندی پیش و اندر آمدیم به مکانِ ناچار. در را بستیم و تا سر گرداندیم به عزمِ کار و زار، دیدیم ای دل غافل! صحنه نافرم آباد است. در دل از کوره در رفتیم که کدام شخص ناشخیص مکتب نرفتهای مسوولیت گندکاری خودش را نپذیرفته و جمع کردناش را گردن بیچارهای مثل من انداخته.
با دستی لرزان و دلی پر امید، پاچهی حضرت سیفون را خاراندیم بلکه گشایشی حاصل شود اما دریغ و صد افسوس. دوستمان چنان تپل ظاهر شده بود که هیچ سیفونی را یارای رویارویی با آن حجمِ از توانایی نبود.
سرتان را درد ندهم، ربع ساعتی مشغول بودیم و انواع ترکیبهایی که میشود با یک سیفون و همراهی شیر آب نواخت را اجرا کردیم و البته زجرمان بی اجر نماند و پیروزی حاصل گردید.
پس از فراغت، همچنان که ته دلمان از عصبانیت میتپید، از رفقا آمار گرفتیم که کدام پدر آمرزیدهای چنان هنری به خرج داده. مکشوف شد که شرکتِ همسایه مهمانِ ریشدارِ فوق تنومندی داشتهاند. در وصفاش چنان قصیده میسرودند که انگار اگر حقیر را از وسط تا میکردند و کل هیکلام را سوسیس پیچ، بنده یک ران آن حضرت نمیشدم.
کمی گذشت و آرام گرفتم. به ذهنام آمد بخش عمدهای از توانِ زندگی، صرف رویارویی با مسایلی میشود که ظاهرا دیگران به وجود آوردهاند. نفسِ این مواجههی ناچار، عمر گذاشتن و چالش با موضوعاتی از این دست، خودش مسالهزا است. خود ما میشویم عاملی برای مسایلی در حوزههای دیگر و دیگرانی باید جور کارهای ما را بکشند. از گندکاریهای جمعی مثل ترافیک و زبالهریزان در خیابان و طبیعت بگیر تا همین چیزی که ذکرش رفت. یک چیزی شبیه به موجی که توان از اشتباههای ما میگیرد و راه میافتد در زندگیِ آدمهای مرتبط با زندگیِ ما؛ از عواطف و احساسات تا کوچه و خیابان؛ موجی که تنها صورتش در زندگی آن آدمها متفاوت میشود ولی جنسِ انرژی و جنبشی که دارد یک چیز است؛ و آن قدر میرود که یک نفر پیدا شود که درساش را درست بگیرد و توان از موج، ببرد و همانجا نابودش کند. یا نه، کسی پیدا شود که جانی تازه در آن بدمد و بفرستدش در دل زندگی آدمهای اطراف خودش. تلخیِ بدی در دلِ خود دارد این مکانیزم؛ که مسایلی که در ظاهر، دیگران مسبباش بودهاند فی الواقع توانِ اصلیاش از گندهایی است که خودمان جایی دیگر به زندگی زدهایم و حالا من باب یادآوری یا چه، گذری هم به اوقات ما کرده است...
ما همه اشتباه میکنیم، گند میزنیم، از همه نوعاش؛ فقط نمیخواهیم ببینیم و باور کنیم آنچه را که عاملاش خود ما بودهایم. انگار که میترسیم که با خود واقعیمان روبرو شویم؛ و میترسیم از اینکه درس بگیریم از اشتباههامان؛ و همین میشود که میافتیم در همان دور باطل.
خالد حسینی را در ایران، حتی آنهایی که کتابخوانها قهاری هم نیستند، میشناسند، این پزشک افغان شهروند آمریکا، سال ۱۳۸۶ با کتاب بادبادکباز متحیرمان کرد، تصور نمیکردیم که کتابی در مورد تیرهروزیهای مردم همسایهمان و کژیهای جنگ، اینقدر محبوب شود. اما خالد حسینی با نثری ساده، اما صمیمی، موفق به این کار شد.
بعد از آن کتاب «هزار خورشید تابان» او را خواندیم، کتابی که گرچه به خوبی کتاب اول نبود، اما تا این کتاب را هم تمام نکردیم، زمینش نگذاشتیم.زمانی که فیلم بادبادکباز را هالیوود ساخت و ما در آن زمان بازی بسیار درخشان «همایون ارشادی» را در این فیلم دیدیم، دیگر حتی کسانی که میانهای با کتاب هم نداشتند، اسم خالد حسینی به گوششان خورد.خالد حسینی بعد از مدتها، کتاب تازهای منتشر کرده است به نام «و کوه طنین انداخت» با عنوان اصلی And the Mountains Echoed، کتاب جدید در ۳۱ خرداد امسال در آمریکا منتشر شد و هماینک تعدادی زیادی از مترجمان در حال ترجمه همزمان آن هستند، ظاهر نشر پیکان با مترجمی مهگونه قهرمان، زودتر از همه، موفق به انتشار کتاب شده است.داستان کلی اثر جدید خالد حسینی در مورد گسسته شدن ناخواسته یک خواهر برادر افغان و تلاش برادر بزرگتر برای پیدا کردن خواهرش است.کتاب، مثل بادبادک باز، در دو محل رخ میدهد، دهکدهای در افغانستان و کالیفرنیای آمریکا.در جریان این تکاپو، در متن حوادث اجتماعی و سیاسی، یک داستان به شدت عاطفی روایت میشود.تاب، شخصیتی دارد، که تا حدی یادآور خود خالد حسینی است، یک پزشکباید منتظر یک پایانبندی بسیار عالی در این کتاب باشید، پایانبندی که شاید بعدا در موردش با هم صحبت کردیم. از خالد حسینی که با دو کتاب قبلی خود یک شبه ره صد ساله را طی کرد، این خورده گرفته میشد که پایانبندیهای خوبی ندارد و نیز در پرداخت کارکترهایش مشکل دارد، این بار او آمده بود، هر دو مشکل را برطرف کند. کتاب توسط نشر پیکان منتشر شده، ۴۱۶ صفحه دارد و قیمتاش ۱۶۵۰۰ تومان است.
کتاب را میتوانید به صورت آنلاین از اینجا سفارش بدهید.
منبع:یک پزشک
مراسم تجلیل از استاد ایرج خواجه
امیری سومین همایش باشگاه هنرمندان ایران شامگاه جمعه هشت شهریور ماه با
حضور جمعی از هنرمندان در فرهنگسرای اندیشه برگزار شد.در
این مراسم که مرتضی کاظمی مجری آن بود هنرمندانی همچون سید مهدی کاظمی ،
جمشید حمیدی، احسان خواجه امیری، اسماعیل آزاد، فرهنگ شریف، محمدرضا
شجریان ، اصغر همت، ناصر عظیمی و ... حضور داشتند.
نه زندگی آنقدر شیرین است
نه مرگ آنقدر تلخ
این آش را زیادی شور کرده اند.
6/2 /1392
پی نوشت:
این روزها روزهای تلخ و سیاهی ست برای من.شاید تلخ ترین و سیاه ترین روزها ی عمرم.تنهایی و بی کسی و شرمندگی در روزهایی کثیف غبار آلود و دلگرفته.....این روزها تمام خواهند شد فقط امیدوارم از پس این روزهایی که می روند نشانه هایی از انسانیّت در من باقی بماند و زیر این آوار مدفون نشوم یا بار شرمندگی از خودم به شرمندگی از عزیزترین نزدیکانم اضافه نشود.
اینجا استادیوم آزادیِ تهران نیست. اینجا استادیوم فوتبال است در کابل، پایتخت افغانستان! دختران این سرزمین در سالهای حکومت طالبان حتی حق مدرسه رفتن نداشتند. تیم ملی فوتبال افغانستان 3 بر 0 بر تیم ملی پاکستان پیروز شده است. این پیروزی، تنها یک پیروزی قوتبالی نیست؛ افغانستانیها در روزی خاطرهانگیز انتقام سالها ترور و خشونت و جنگی که از پاکستان صادر میشود را گرفتند. دیروز کوچههای کابل خندید، دختران کابل هم صورتهای خود را به رنگ پرچم کشورشان درآورند و احساس زندگی داشتند؛ این ملتیست که برای آزادی و شادی میجنگد.افغانستان ای سرزمین خسته و رنجور بخند! خندیدن حق توست.
از فیسبوک سلمان سیما
در آن وقت ها ـ در سال 35 ـ نمی شد اسم مصدّق را ببری ؛ این بود که بالای شعر نوشتم : برای پیر محمّد احمدآبادی .
من خودم در زندان بودم که آن مرد بزرگ و بزرگوار تاریخ معاصر ما را گرفته بودند و تقریباً محکوم کرده بودند .وقتی ما را در زندان زرهی برای هواخوری می بردند ، او[ دکتر مصدّق] را می دیدیم که در یک حصار سیمی خاص و جداگانه ای به تنهایی راه می رفت و قدم می زد؛ مثل شیری درون قفس . بعدها این شعر را برایش گفتم . »
دیــدی دلا ، کــه یــار نـیـــامــد
گـــرد آمــد و ســوار نــیــامــد
بگداخت شمع و سوخت سراپـای
و آن صـبــح زرنـگـــار نـیــامــد
آراســتـیــم خـانــه و خـــوان را
و آن ضـیـف نـامــدار نـیــامــد
دل را و شــــوق را و تـــــوان را
غم خورد و غمگـســار نـیــامــد
آن کاخ هـا ز پـایـه فـرو ریــخت
وان کــرده هـا بـکـار نــیــامــد
سوزد دلــم بـه رنـج و شـکـیـبت
ای بـاغـبــان بــهــار نــیــامــد
بشکفت بس شـکـوفه و پـژمـرد
امـّا گـلــی بــه بــار نـیـــامــد
خوشـید چشـم چشـمـه و دیـگـر
آبــی بــه جــویــبــار نـیــامــد
ای شـیـر پـیـر بسـتـه بـه زنجیـر
کز بـنـدت ایــچ عــار نـیــامــد
سـودت حـصـار و پـیـک نـجـاتی
سـوی تـو و آن حـصار نـیـامــد
زی تـشـنــه کشـتـگـاه نجیـبـت
جــز ابـــر زهــر بــار نــیــامــد
یـکــّی از آن قـوافـل پـــر بــا-
- ران گـهـــر نـثــــار نـیـــامــد
ای نـــــادر نــــــوادر ایــــــّام
کت فــرّ و بـخـت یـار نـیــامــد
دیری گذشت و چـون تـو دلـیـری
در صـــفّ کــــارزار نـیـــامــد
افسـوس کـان سفـایــن حـــرّی
زی ســـاحـــل قــرار نــیــامــد
وان رنـج بـی حسـاب تــو، درداک
چـون هـیـچ در شمـار نــیــامــد
وز سـفـلـه یـاوران تـو در جـنــگ
کــاری بــجــز فـــرار نــیــامــد
من دانم و دلت، کـه غمان چـند
آمــد ، ور آشــکـــار نـیــامــد
چندانکـه غـم بـه جان تـو بـارید
بـاران بــه کــوهـسار نـیــامــد