مرغ سحــــــر

ناله سرکن...

مرغ سحــــــر

ناله سرکن...

مرغ سحــــــر

من خویشاوند هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمیکند. نه ابرو درهم میکشد، نه لبخندش ترفند تجاوز به حق نان و سایه بان دیگران است. (شاملو)

باران تویی

۱۶
اسفند

باران تویی
خواننــده:  آرمان گرشاسبی (اثری از گروه چارتار)
ترانه سرا:  احسان حائری
آهنگساز:  آرش فتحی

دانلود آهنگ با کیفیت MP3 320

Chaartaar – Baaraan Toee
دانلود آهنگ با کیفیت MP3 128

Chaartaar – Baaraan Toee


  • mahmood farzin


"فرمود تا وی را در خانه‌ای کردند، سخت تاریک چون گوری، و به آهن گران او را ببستند و صوفی سخت در وی پوشیدند و هر روز دو قرص جو و یک کفه نمک و سبویی آب او را وظیفه کردند و مشرفان گماشت که انفاس وی می‌شمردند و بدو می‌رساندند... و آخر بفرمود تا او را کشتند..."

این تنها "بزرگمهر" نبود که "انوشیروان" وی را به توطئه علیه حکومت متهم کرد، و چنان که بیهقی روایت کرده، به شکلی فجیع قربانی کرد.

محمد مصدق نیز که با کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ از صدر دولت ملی به زندان منتقل شد، اتهامی مشابه را آزمود و مرگی غریب داشت.خیانت و اقدام برای برهم زدن اساس حکومت ترتیب وراثت تخت و تاج و تحریض مردم به مسلح شدن بر ضد قدرت سلطنت، محورهای کیفرخواست دادستان ارتش علیه نخست وزیر ملی بود.

در مهرماه سال کودتا، برای مصدق حکم اعدام پیش‌بینی شد.دادستان ارتش حتی مصدق را در جریان دادگاه، "تکفیر" کرد و گفت، او "با این اعمالی که کرده مرد مسلمانی نیست" و "ایمان ندارد".اما بزرگ‌ترین محاکمه تاریخ سیاسی معاصر ایران، به عرصه‌ای برای بیان صریح دیدگاه‌های رهبر نهضت ملی مبدل شد.

او در گام نخست، صلاحیت دادگاه را به پرسش کشید، آن را غیرقانونی دانست و تصریح کرد، دادگاهی که می‌تواند وی را محاکمه کند، دیوان کشور است و آن هم با اجازه‌ مجلس.مصدق همچنین بر برگزاری دادگاه با حضور هیئت منصفه، به‌دلیل سیاسی بودن اتهام، تاکید داشت.در جریان برگزاری دادگاه، دفاعیات خود را هوشمندانه در اختیار خبرنگاران گذاشت.و با استفاده از فرصتی که یافت ملاحظاتی مهم را مطرح کرد؛ نکاتی که ناشی از رویکردها و نگاه دموکراتیک وی بود.

به‌ عنوان نمونه تصریح کرد: "اگر شاه بتواند هر وقت می‌خواهد اعلان جنگ دهد هر وقت هم خواست صلح کند پس مردم چه کاره‌اند؟ پس مجلس چه کاره است؟"

مصدق نه نتیجه‌ کار کودتای آمریکایی ـ انگلیسی را پذیرفت و نه تغییر غیرقانونی دولت را؛ در دادگاه گفت: «من ترس و واهمه‌ای از کسی نداشتم و ندارم؛ امروز هم که در زندان شما هستم و زیر دست یک نظامی بسر می‌برم، به حول و قوت الهی این شهامت را دارم که بگویم من نخست وزیر قانونی ایران هستم.»

نخست وزیر برکنار شده با کودتا، گامی از مواضع خود عقب نگذاشت: "مسلک من، مسلک حضرت سیدالشهداست. آن‌جایی که حقی در کار باشد از همه‌چیزم می‌گذرم؛ نه زن دارم، نه پسر، نه دختر؛ هیچ‌چیز ندارم، مگر وطنم."

او جریان محاکمه را به مجالی برای امیدبخشی به همراهان جنبش ملی، مبدل ساخت: "به مردم رشید و عزیز ایران، زن و مرد، تاکید می‌کنم که در راه پرافتخاری که قدم برداشته‌اند از هیچ حادثه‌ای نهراسند و یقین بدانند که خدا یار و مددکار آن‌ها خواهد بود."

چنان‌که پیش‌بینی می‌شد و بر خود مصدق نیز آشکار بود، او محکوم شد. دادگاه تجدیدنظر حکم دادگاه بدوی را تأیید کرد و برای مصدق مجازات سه سال حبس ثبت شد. حکم البته جای دیگری انشاء شده بود.کرمیت روزولت، چهره اصلی کودتای ۲۸ مرداد و افسر بلندپایه‌ "سیا"، به نقل از شاه ـ در دیدار با وی ـ می‌نویسد: "اگر دادگاه نظر مرا به‌کار بندد، مصدق به سه سال حبس در ده خود محکوم خواهد شد، و پس از آن آزاد خواهد بود که در محوطه‌ ده، و نه در خارج آن، رفت و آمد کند."

این‌چنین، نخست‌وزیر دولت ملی، محبوس و بعد محصور و زیر نظارت نیروهای نظامی و امنیتی، در قلعه‌ احمدآباد محدود شد.در نامه‌ای که یک‌سال پیش از مرگ برای یکی از بستگانش نوشته، گفته است: "اکنون حدود ده سال است که از این قلعه نتوانسته‌ام خارج شوم و از روی حقیقت از این زندگی سیر شده‌ام... گاه می‌شود که در روز چند کلمه هم صحبت نمی‌کنم... این است وضع زندگی اشخاصی که یک عقیده‌‌ای دارند و تسلیم هوا و هوس دیگران نمی‌شوند."

ستاره فرمانفرمائیان، دختر دایی مصدق می‌نویسد: "هر بارکه یکی از فرزندان مصدق به احمدآباد می‌رفت، درخواست می‌کردم که همراه او بروم. می‌گفتم که می‌توانم خود را دختر مصدق جا بزنم. اما آنها می‌گفتند که ساواک همه‌چیز را می‌داند و همه‌کس را می‌شناسد و این کار غیرممکن است. در آبان ۱۳۴۵ ناگهان خبر دادند که می‌توانم از پسر عمه‌ام دیدار کنم. صورت کشیده ومهربان‌اش، که برای بسیاری از ایرانیان یادآور دوران مبارزه و سرفرازی ملی بود، دراثر سال‌خوردگی و سال‌های پر درد تبعید و انزوا و تنهایی چندان ضعیف شده بود که گویی کرباسی زردرنگ را در چهره‌اش کشیده باشند... از چشمان‌اش هنوز درخشش هشیاری می‌جهید و زنده و پرانرژی می‌نمود و با شگفتی می‌‌دیدم که از درون تغییری نکرده و شخصیت او استواری همیشگی‌اش را حفظ کرده است."

و این در حالی بود که از سرطان در رنج شده بود. از احمدآباد به منزل فرزندش، و از آن‌جا به بیمارستان نجمیه منتقل شد، تا ۱۴ اسفند ۱۳۴۵ فرا رسید.پروانه فروهر حکایت تدفین پیکر پیشوای نهضت ملی را چنین روایت می‌کند: "دستهای دکتر سحابی که تازه از زندان آزاد شده بود آخرین شست‌وشوی بدن مصدق را انجام داد.

در آن غربت نیمروز، باد زوزه‌کشان به هر سو می‌دوید تا مگر به‌رغم کوشش وحشتناک دستگاه سانسور، فاجعه را همه جا فریاد کند و صلا در دهد که شیر پیر در زنجیر، چشم از جهان پر نیرنگ و فریب فرو بست...

با دست‌های مهندس حسیبی و داریوش فروهر و با کمک بچه‌های ده که خاک می‌بردند و سنگ می‌آوردند، مزار مصدق کنده و آماده شد. با رسیدن آیت‌الله سیدرضا زنجانی همه به نماز ایستادند.نماز در محیطی بیشتر شبیه افسانه برپا گردید و مصدق که وصیت کرده بود در مزار شهدای سی‌ام تیر به خاک سپرده شود بنا بر سنت اسلامی به گونه‌ امانت به خاک سپرده شد…"

مرتضی کاظمیان

  • mahmood farzin

سارا شریعتی:

چگونه می‌شود مرگ را به تاخیر انداخت؟ اتوپیست * دیروز برای تغییر جهان - یا برای دیگری - حاضر بود بمیرد؛ ما برای کمی هوا چه باید کنیم؟ زنده‌ماندن را هم می‌توان به یک پروژه بدل ساخت و دلیلی مشروع و موجه برای بسیج همه اراده‌های معطوف به زندگی، فراخواندن همه این «من»‌های «خزیده در خویش و بریده از غیر»، به قصد اعاده حیثیت از یک «ما»ی اجتماعی از حیثیت افتاده. مبارزه برای زندگی‌کردن، هنوز زندگی‌کردن، کمی بیشتر زندگی‌کردن با پشت‌کردن به حیات و ممات دیگری ممکن نیست. برای زندگی‌کردن «من به تو محتاج است.» این میراث اتوپیست‌های دیروز است.

گمان نمی‌کردم روزگاری بیاید که قرار باشد در ضرورت «هوای پاک» صحبت کنم. «هوای پاک» ضروری است برای «بقا»، برای «زنده‌ماندن» و من متعلق به نسلی هستم که در «رد تئوری بقا» می‌نوشت و مساله اصلی‌اش «چگونه زنده‌ماندن» بود و نه زنده‌ماندن؛ چگونه زنده‌ماندنی که گاه -همچون ایده‌آل- می‌شد برایش مرد.

امروز اما «می‌خواهیم زنده بمانیم» کمی طولانی‌تر، با کیفیت بهتر. این نشانه‌های میل به زندگی را از خلال پرونده‌های متعددی می‌شود دید: در رفتار اجتماعی-سیاسی ما، در سبک‌های زندگی‌مان، در پرونده‌های فکری امروز. «مرگ‌اندیشی» یکی از نقدهای امروز است به همه اتوپیست‌های دیروز؛ همه آنهایی که ما را برای تحقق ایده‌آل‌ها، به مردن -حتی- دعوت می‌کردند (مثلا شریعتی). در سبک زندگی ما نیز این میل به زندگی مشهود است. آمار و ارقام نشان می‌دهند. از تعداد پیامک‌های تلفنی در باب چگونه زیبا شوید و خوش‌اندام گرفته تا تکثیر قارچ‌وار سالن‌های ورزشی و زیبایی، سرزدن موضوعی به‌نام «اوقات فراغت»، سفر‌های رنگارنگ به دوردست‌های افسانه‌ای و… همگی نشانه‌های این میل به زندگی است. خسته شدیم از مردن. به عبارتی، مردیم از بس مردیم.

می‌خواهیم زنده بمانیم اما گفته می‌شود خواهید مرد خیلی زود، نه‌چندان دور، حداکثر تا ۱۰سال دیگر. صرف نظر از اینکه این تغییر جایگاه مرگ و زندگی نماد نوعی گردش گفتمانی است، عقب‌نشینی است یا گامی به پیش، یک‌چیز روشن است و آن، خلاص‌نشدن از شر تناقضات، از جمله همین ماجرای زندگی. مگر نه اینکه دوست‌داشتن زندگی یعنی دشمن‌داشتن مرگ؟ میل به زندگی -لابد- یعنی انزجار از مرگ. واکنش اصلی برای زنده‌ماندن، عقب‌راندن مرگ است. با وجود این به نظر نمی‌آید که واکنش ما در برابر مرگ تغییر کرده باشد؛ مرگ به‌خصوص مرگ دیگران، ما را تکان نمی‌دهد، عصبانی نمی‌کند، امری است پیش پا افتاده.

هنوز که هنوز است معترضیم به همه کسانی که در جبهه‌های مختلف به مردن وا داشته شده‌اند و در این اعتراض، نوعی هوشیاری می‌بینیم اما وقتی می‌شنویم که مثلا آمار مرده‌های رانندگی از آمار کشته‌های جنگ ایران و عراق بیشتر است تعجب نمی‌کنیم. تعجب هم کنیم متاثر نمی‌شویم؛ متاثر هم شویم، تغییر رفتار نمی‌دهیم. وقتی می‌شنویم دوهزارو۷۰۰نفر در اثر آلودگی هوا می‌میرند، وقتی می‌شنویم مرگ بیماران قلبی بستری در بیمارستان قلب در روزهای آلوده ۵/۲ برابر می‌شود به ابراز تعجب بسنده می‌کنیم. چگونه می‌شود از اراده‌های معطوف به زندگی صحبت کرد، در ستایش زنده‌ماندن به هر قیمت، حتی به قیمت نادیده‌گرفتن دیگری اما خبر مرگ، بدیهی تلقی شود؟ درست است که «همه می‌میرند!» «مرگ، حق است!» اما با «اجل‌های معلق»، چه کنیم؟ اجل ما همگی سر رسیده است؛ اگرچه عجالتا معلق.

دلایلش بسیار است. اما برای مردن، همین سه‌گانه کافی است: «زیست در اورژانس»، «دیالکتیک به من چه-به تو چه»، «کی بود-کی بود-من نبودم.» سال‌هاست به همین دلایل می‌میریم.

زیست در اورژانس، آدم را موقتی می‌کند، در نسبتی مغشوش با زمان: هم اینجا و هم‌اکنون بی‌دغدغه فردا. فردا؟ «کو تا فردا. تا فردا کی مرده، کی زنده؟» با همین گوش‌ها شنیدم. از رادیو. پاسخ کارشناس در برابر احتمال سونامی سرطان در تهران در آینده: «این خبر طی ۱۰ سال آینده است. مال امروز و فردا نیست که. بی‌خودی دستپاچه نباید شد.»

زیست در اورژانس خصلت همیشگی ما در تاریخ معاصر بوده است. «فرصت نیست.» همیشه زندگی کرده‌ایم با یک شمشیر داموکلس بالای سر. از سیاست تا زلزله. چنین موقعیتی، مردن را پیش پا افتاده می‌کند. در دیالکتیک «به من چه، به توچه» این قدر می‌شنویم به تو چه که یاد گرفته‌ایم بگوییم به من چه.

زندگی را دوست‌داشتن معنایش می‌شود: «من باشد و من باشد و من.» کیش من. پشت به دیگری زنده ماندن. ازهمین‌رو همه اقداماتی که برا ی طولانی‌تر زندگی‌کردن انجام می‌دهیم با حذف دیگری و نادیدنش ترتیب داده می‌شود. عملا باز هم می‌میریم منتها خوشگل‌تر و زیباتر و خوش‌اندام‌تر: بعد از چند تا سفر. همه نشانه‌ها نشان می‌دهد که می‌خواهیم دیگر قربانی نباشیم؛ اما قربانی هستیم و در نتیجه به‌دنبال مسبب.

«به من چه، به تو چه» بدل می‌شود به: «کی بود- کی بود- من نبودم.» این فرارسیدن زودرس اجل، به جز تقدیر، مسبب‌های رنگارنگی دارد: از مدرنیته و تکنیک (انتقام‌گرفتن از ایده توسعه)، امپریالیسم، سرمایه‌داری به سر عقل نیامده وحشی بومی شروع می‌شود تا کم‌کم می‌رسیم به وزارت نفت و صنعت خودرو و شهرداری و سیستم حمل‌ونقل و دست‌آخر شهروند تک‌سرنشین. ما همچنان یکدیگر را متهم می‌کنیم تا وقتی که روشن شود مقصر هرکه هست من یکی نیستم. منِ شهروند باشد یا منِ مسوول. تقصیر هیولای غریب و ناشناسی است به‌نام سیستم.

نتیجه: چگونه می‌شود مرگ را به تاخیر انداخت؟ اتوپیست دیروز برای تغییر جهان -یا برای دیگری- حاضر بود بمیرد؛ ما برای کمی هوا چه باید کنیم؟ زنده‌ماندن را هم می‌توان به یک پروژه بدل ساخت و دلیلی مشروع و موجه برای بسیج همه اراده‌های معطوف به زندگی، فراخواندن همه این «من»‌های «خزیده در خویش و بریده از غیر»، به قصد اعاده حیثیت از یک «ما»ی اجتماعی از حیثیت افتاده. مبارزه برای زندگی‌کردن، هنوز زندگی‌کردن، کمی بیشتر زندگی‌کردن با پشت‌کردن به حیات و ممات دیگری ممکن نیست. برای زندگی‌کردن «من به تو محتاج است.» این میراث اتوپیست‌های دیروز است.


  • mahmood farzin

بیا، این هم راه افتاد، همین فقه هسته ای را کم داشتیم که آن هم از راه رسید. چند تن از مراجع را فعلا غنی سازی کردند تا فقه هسته ای زمین نماند و ملت شرعیات فقه هسته ای را خوب یاد بگیرند. فعلا اگر ابریشم تان روی آتش است و بچه تان هم روی گاز است، بگذارید کنار و اگر مسئله ای دارید بپرسید که این مراجع عظام لال از دنیا نروند.

مسئله یک: دختری هستم شانزده ساله، در زیرزمین خانه مان اورانیوم غنی می کنم، پسرخاله ام هم به من کمک می کند، اسم بچه را چی بگذاریم؟

جواب یک: احوط آن است که قبل از فعال شدن سانتریفیوژ پسرخاله تان عقد شرعی بجا بیاورید، و رضایت ولی شرط است.

مسئله دو: موقع تهیه کیک زرد، مواد اولیه آن را با پول حرام خریدم، آیا مصرف این کیک اشکال دارد؟

جواب دو: به مقدار پول حرام طلا بخرند و بفرستند ترکیه، تا پاک شود.

مسئله سه: خرید اورانیوم غنی شده برای بمب هسته ای از اهل کتاب چه حکمی دارد؟

جواب سه: بعد از خرید غسل کند، اول جناح راست، بعد جناح چپ، بعد هم جناح کارگزاران را آب بکشد، و تا یک هفته قبل از مصرف صدقه بدهد.

مسئله چهار: در هنگام مذاکره هسته ای با زن نامحرم اهل کتاب دست دادن چه حکمی دارد؟

جواب چهارم: اگر لباس او پوشیده باشد نگاه بدون ریبه کند ولی دست ندهد.

مسئله پنجم: اگر هنگام مذاکره هسته ای با زن نامحرم اهل کتاب نگاه به سینه او بیافتد حکمش چیست؟

جواب پنجم: اگر سایز سوتین نامحرم اهل کتاب 80 دی به بالا باشد، اصلا جایز نیست، اما اگر زیر 70 بی باشد، احوط آن است که بقصد ریبه نگاه نکند، ولی بای نحو کان دست نزند.

سئوالات بعدی را برای محل همایش بفرستید تا فتوای آن صادر شود.

سیدابراهیم نبوی


  • mahmood farzin


تصور دریافت سیمرغ توسط فیلمی که به گفته اصولگرایان "بیشتر به کنفرانس برلین شبیه است تا فیلم" چنان برای آنها ناممکن بود که کار به تهدید وزیر ارشاد، علی جنتی کشید. نصر‌الله پژمان‌فر با اعلام اینکه اخطارهای پیشین مجلس در مورد فیلم‌های "حامی فتنه" توسط دولت نادیده گرفته شده است افزود به دلیل بی توجهی دولت به این "تذکر مشفقانه"، به نظر می رسد که "مجلس باید از ابزار خودش در این باره استفاده کند"...

اگرچه فیلم در شهرستانها اساسا اجازه اکران نیافت، در بعضی از سینماهای تهران ازدحام مردم به حدی رسید که در سینما استقلال گارد ویژه اقدام به متفرق کردن مردم متقاضی تماشای این فیلم کردند...

  • mahmood farzin

دونده

۲۸
بهمن

دونده:

محصول سال۱۳۶۳ ؛بازیگران: مجید نیرومند، موسی ترکی‌زاده، علیرضا غلام‌زاده، علی پاسدارزاده، شیرزاد بشکال

کارگردان امیر نادری
نویسنده بهروز غریب پور

دانلود دونده امیر نادری - کافه فیلم


  • mahmood farzin

"اسلام ذاتا به سینما احتیاج ندارد. اگر اسلام ذاتا یا عرضا به سینما احتیاج داشت، حضرت حق، ملائکه مقرب و آقا رسول‌الله حتما فکری برای سینما می‌کردند و به نوعی به این حوزه وارد می‌شدند.

برای تعریف و کند و کاو در عنوان سینمای دینی باید در ابتدا به این سوال پاسخ دهیم که آیا همه چیز ما دینی است که خواهان سینمای دینی هستیم؟ آیا ما توانسته ایم همه چیز را دینی کنیم که محکم به واژه سینمای دینی چسبیده ایم؟....

حتم داشته باشید آمریکا به ما در هیچ شرایطی رحم نمی کند حتی اگر با این کشور صد در صد هم کنار بیاییم او بازهم به ما حمله ور خواهد شد. پس بیاییم با مطرح کردن حرف های اصلی سرمان را با عناوینی چون سینمای دینی گرم نکنیم. فقط این نکته را بدانید هر مخاطبی هر وقت خواهان دیدن سینمای دینی و اخلاقی باشد و فقط و فقط هم به این فیلم توجه کند آنگاه می توان از سینمای دینی حرف زد دیدگاهی که فعلا به هیچ عنوان امکان تحقق آن وجود ندارد.....امام خمینی(ره) می‌فرمود ما با سینما مخالف نیستیم بلکه با فحشا مخالفیم، بر خلاف عده‌ای که از این حرف نتیجه می‌گیرند که امام تعرضی به سینما نداشته‌اند، من فکر می‌کنم او با بیان اینکه ما با فحشا مخالفیم اتفاقا به ذات سینما تعرض می‌کرد. حرف امام به این معنا است که اگر قلب ماهیت ممکن است، ما با سینما موافقیم.


  • mahmood farzin

سعید راد، سوپراستاری که درسینمای بعد ازانقلاب هم آثارِ درخشانی همچون "دندان مار" به جای گذاشت، در مراسم افتتاحیه جشنواره فیلم فجر گفت:

"این سن خیلی باشکوه است و من این مهربانی و بخشندگی را که در میان مسئولان می‌بینیم، خواهش می‌کنم با توجه به این امید ایجاد شده، به من اجازه بدهید که به عنوان یک بازیگر یادی داشته باشم از بزرگان بازیگری ایران آقایان بهروز وثوقی و محمدعلی فردین.چه بخواهیم و چه نخواهیم این‌ها ستون‌های بازیگری در سینمای ما هستند و محمدرضا فروتن، حامد بهداد و پولاد کیمیایی که الان در سالن هستند از روی دست آن‌ها مشق بازیگری کرده‌اند."

سالن هم به وجد آمد. چه اشتباهی. کجای کارید میهمانان محترم جشنواره؟ شما گوشتان به " پیام" نجات بخش هنر حسن روحانی باشد که بتوانید آشتان را بخورید و فیلم‌تان را بسازید.

 و شما آقای راد...قربونِ سبیل‌تان بروم، این چه کاری بود؟

رفته‌اید بالای سن این‌ حرف‌ها را زده‌اید که چه بشود؟ که فسادِ قبل از انقلاب‌تان را به آقایان یادآوری کنید؟

در مملکتِ اسلامی، آدم روی سن یادِ بهروز وثوقی و فردین می‌کند؟ علی جنتی و گنجِ قارون دو خطِ موازی هستند که هیچ‌وقت به هم نمی‌رسند، آن‌وقت شما در چشمِ ایشان زل زده‌اید و همچین حرف‌هایی زده‌اید؟

مگر یادتان رفته مردم به چه دلیل انقلاب کردند؟ دلیلِ اصلیِ انقلابِ مردم بهروز وثوقی و محمد علی فردین بود، مردم انقلاب کردند تا از شرِ این دو فردِ فاسد رها شوند، کلِ داستانِ انقلاب این بود، شما با این حرف‌تان آرمان‌های انقلاب را زیرِ سوال برده‌اید.

فرموده‌اید: "سوپراستارهای حالِ حاضرِ ایران از روی دستِ این دو نفر مشق کرده‌اند".

خب به فکرِ آبروی خود نیستید، چرا آبروی آن‌ها را می‌برید؟ آخر بهروز وثوقی مگر بازیگری می‌کرد؟ بهروز وثوقی فحشا می‌کرد.

قیصر و گوزن‌ها هم شد فیلم؟ فیلم یعنی آثارِ جمال شورجه، آثار فرج‌اله سلحشور، اخراجی‌ها را دیده‌اید؟ به جد اثرِ فاخری بود، دریغ از ذره‌ای ابتذال و فساد.

به قولِ آقای کوشکی یک‌هو خانم گوگوش را هم برای مراسم اختتامیه دعوت می‌کردید...واللا... چرا خجالت می‌کشید؟ یک‌هو یادی هم از پرویز صیاد می‌کردید.

یا مثلاً ناصر تقوایی را به فیلم‌سازی دعوت می‌کردید، سوسن تسلیمی را به بازگشت و ادامه‌ی فعالیتِ هنری دعوت می‌کردید. اصلاً یک‌هو آدامس می‌خوردید و سینما هم می‌رفتید.

فقط من یک‌چیزی را این وسط نفهمیدم، سینمای قبل از انقلاب فاحشه‌خانه و منبعِ فساد بود، دورانِ اصلاحات هم که خودِ فحشا بود و چندی پیش آقای سلحشور سینمایِ حالِ حاضر را هم به فاحشه‌خانه تشبیه کردند. پس کلاً سینما فاحشه‌خانه‌است دیگر؟

فقط نمی‌دانم چرا وقتی که از سوپراستارهای فاحشه‌خانه‌ی قبلی یاد شد مردم همه دست زدند، پس یحتمل همه‌ی مردمی که آن پایین نشسته بودند نعوذبالله فاحشه‌دوست بودند دیگر؟

مردم برای ورود به فاحشه‌خانه‌های قبلی حاضر بودند پولِ بلیت پرداخت کنند و در صف‌های طولانی بایستند، ولی برای فاحشه‌‌خانه‌ی "نفتی" فعلیِ شما فقط در صورتی که بلیتش رایگان باشد حاضرند در صف بایستند، در واقع آن‌زمان مردم با سینما آشتی‌تر بودند و هر چه این سینما به آرمان‌های شما نزدیک‌تر شد مردم هم قهرتر شدند.

این ملت درست بشو نیستند، شما چرا الکی انقدر خودتان را خسته می‌کنید؟ این ملت را با فحشایِ شریفِ خودشان راحت بگذارید.

کیومرث مرزبان

  • mahmood farzin


عزت الله ضرغامی مدیر رادیو و تلویزیون دولتی در مقامی نیست که بتواند مانع از پخش زنده‌ مصاحبه‌ رئیس دولت شود یا آن را به تاخیر بیندازد یا مصاحبه‌کننده‌ای را به وی تحمیل کند. حتی اگر اختلاف بر سر میزبان مصاحبه باشد ضرغامی در مقامی نیست که بتواند با رئیس دولت گلاویز شود. این اخلال در برنامه یقینا ازجای دیگری آب می خورد.

پی نوشت:عذرخواهی رییس‌جمهور از مردم

  • mahmood farzin
این مردم نازنین


به نظر می‌رسد چیزی در تصاویر خبری از ایران وجود دارد که حیرت همه را برانگیخته. این حیرت مدام در کلام منتقدان و ناظران بزرگ‌تر می‌شود. سه تصویر به مثابه سه سند برای اثبات عجیب بودن مردم را ببینیم. تصویر اول مربوط به یک حادثه آتش‌سوزی است. دو زن در قاب پنجره کارگاه تولیدی پوشاک دیده می‌شوند. شهادت مسوولان سازمان آتش‌نشانی در تلویزیون می‌گفت در این حادثه حتی یک نخ قرقره هم نسوخت. اما دو زن مقابل چشم ماموران و مردم از هراس آتش خود را نه روی تشک نجات غایب که روی زمین آسفالت پرت کردند. روی پوست کشیده شده بر استخوان‌های لهیده آنها یک تاول هم وجود نداشت. یکی برای پیگیری حقوق معوقه‌اش، دیگری سر کار هر روزه‌اش آنجا بود. تلویحا گفته شد که ریسک بی‌مورد و حساب‌نشده عامل اصلی مرگ دو زنی بود که حکایت ترددشان در آن ساختمان حکایت پر پیچ و خمی نیست. سر راست حکایت شغل آنها می‌شود این: 8 تا 10 ساعت کار در ازای 300 تا 500 هزارتومان دستمزد. والسلام. آنها اگر زنده بودند ممکن بود با این درآمد در عکس سوم هم وجود داشته باشند.

تصویر دوم چند روز بعد ثبت شد. صف طویل و شلوغ مقابل سینماها در روز «سلام سینما»، تصویری بود از مردمی که در شرایط عادی یک سینماروی خانوادگی برایشان حدود 50 هزار تومان آب می‌خورد. دقیقا قرار بود همان‌هایی که به خاطر هزینه سینما با سالن‌ها قهر کرده بودند به سینما بروند، اما گویا سلام آنها هم چندان به مذاق‌مان خوش نیامد. تصویر آخر تلخ‌تر از همه اینهاست. سبد کالای رایگان توزیع شد و تصویر سوم را ساخت. مردمی که با درآمدهای زیر 500 هزارتومانی‌شان محق دریافت این تشخیص داده شدند، در هوای زیر 5درجه انتظار کشیدند، دست‌هایشان را دراز کردند برای آنچه گفته شده بود حق‌شان است.


عکس‌ها پخش شد و دو کلیدواژه شبکه به شبکه و دهان به دهان چرخید: گداپرور، بی‌فرهنگ. فرض کنیم مردم در هر کدام از این تصاویر فرهنگ و شیوه عمل مقبول مسوولان را داشتند. رفتار درست در مقابل این شیوه عمل و این شیوه توزیع «حق» چیست. از یک طرف می‌گوییم «این حق شما است که از خدمات ایمنی رایگان استفاده کنید. این حق شما است که حتی اگر پول کافی ندارید باز هم به سینما بروید. این حق شما است که به جای پول نقد تورم‌زا (که دست‌کم محترمانه به حساب‌تان واریز می‌شد) کالای رایگان دریافت کنید». انتظارمان این است که مردم صف بلند را می‌دیدند و می‌گفتند: «اگر هم نوبت به حق ما نرسید اشکالی ندارد، ما تشکر کرده و صف را با دست خالی و جیب از پیش خالی‌مان ترک می‌کنیم». این فرهنگ و رفتار مقبولی بود که انتظار داریم؟

ما مردم عجیبی نیستیم. اقشار کم‌درآمد ما طماع‌تر و بی‌فرهنگ‌تر از طبقات بالادستی‌هایشان نیستند. شیوه تعیین حق و توزیع حق ما است که این تصاویر حیرت‌انگیز و تلخ را ساخته. دستی که این صف‌ها را ساخت در قاب هیچ عکسی ثبت نشد، اگرنه این مردم نازنین وسط سیبل اتهام بی‌فرهنگ یا صاحب فرهنگ «مفت باشد، هر چه باشد» نبودند.
الناز انصاری

  • mahmood farzin